میترسم - کنتور برق

میترسم ،
از عشقی که از وحشت انبوه قسط های آخر ماه ، گوشه ای سرد از خانه ی اجاره ای زانو بغل گرفته ،
از احساسی که بعد از تمام وقت شدن شغل مرد ، در بین پیراهن های مجلسی زن خاک میخورد..
از لبخندی که در لا به لای کنایه های صاحب خانه ، فوتوشاپ وار محو و نابود میشود..
از ازدحام احمقانه ای که صبح و ظهر، نظافتچی دادگستری را کلافه کرده است..
از افزایش اسامی کانون های سرپرستی اطفال ،
از پول مچاله شده و کثیفی که در مشت پسرک گدا ، جا خوش کرده..
از لرزش دستان پیرمرد محل ،
از عطر جوان همکلاسی ، که با بوی سیگار آمیخته شده..
از تبسم نامفهوم دختر همسایه ، به مرد گذری..
از تنهایی غم انگیز کارگر شهرداری ،
از برگ هایی که مدام از پیاده رو های شهر پاک میشوند..
از دلتنگی سرباز روی برج ، برای خواهر 3 ساله اش..
میترسم ،
از همه ی دلتنگی هایی که جایگزین عشق شده ،
از همه ی بغض هایی که روزه ی سکوت گرفته اند..
از همه ی پست های غمگین این اینترنت لعنتی..
از اکانت هایی که از فرط تنهایی به این مجاز آباد ها اضافه میشوند ،
تمام
.
.
داش مسعود
ادامه مطلب...

• دلتنگی
• همه